جدول جو
جدول جو

معنی دار وک - جستجوی لغت در جدول جو

دار وک
قورباغه ی سبز درختی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارنوش
تصویر دارنوش
(پسرانه)
نام یکی از وزیران بخت نصر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داریوش
تصویر داریوش
(پسرانه)
نگهبان نیکی، دارنده نیکی، فرزند ویشتاسب از شاهان بزرگ هخامنشی، مرکب از دارا + وهو (نیکی)، نام چندتن از پادشاهان هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داربوی
تصویر داربوی
چوب یا شاخۀ درخت عود، عود، داروی خوش بو که در آتش بریزند، برای مثال تا صبر را نباشد شیرینی شکر / تا بید را نباشد بویی چو داربوی (رودکی - ۵۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارکوب
تصویر دارکوب
پرنده ای کوچک با پرهای سیاه، سفید، زرد و سبز که با پنجه های خود به تنه و شاخه های درخت می چسبد و حشرات را با منقار از زیر پوست درخت بیرون می آورد و می خورد
داربر، دارشکنک، دارسنب، درخت سنبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارموش
تصویر دارموش
مرگ موش، سم الفار، آرسنیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارکوک
تصویر نارکوک
تریاک، افیون، کوکنار
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از بخش قصر قند شهرستان چاه بهار، واقع در 15 هزارگزی قصر قند، کنار راه فرعی نیک شهر به قصرقند، کوهستانی و گرمسیر مالاریائی است، آب آن از قنات، و محصول آن غلات و خرما و برنج است، 200 تن سکنه دارد که بزراعت اشتغال دارند، پاسگاه ژاندارمری دارد، راه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان چرداول بخش شیروان شهرستان ایلام، در 6 هزارگزی جنوب چرداول و دوهزارگزی جنوب راه مالرو شیروان، کوهستانی، گرمسیر و سکنۀ آن 60 تن است، آب آن از رود خانه چرداول، محصول آنجا غلات، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ده کوچکی است از دهستان سلکی شهرستان نهاوند، در 25هزارگزی باختر نهاوند و 2هزارگزی مارس بان، سکنۀ آن 25 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
دهی است از دهستان ریمله بخش حومه شهرستان خرم آباد در 18هزارگزی باختر خرم آباد و یک هزارگزی جنوب راه شوسۀ خرم آباد کوهدشت. جلگه. معتدل مالاریائی و دارای 240 تن سکنه است. آب آن از چشمه ها، محصول آنجا غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی فرش و سیاه چادربافی است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفه حسنوند بوده زمستان قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
چوبیکه جامه بر آن اندازند، (آنندراج)، داربست، رجوع به داربست شود
لغت نامه دهخدا
(دارْ)
کلمه ای است از پارسی باستان، که در حالت فاعلی دارایاواوش میشود، مرکب است از داریا (دارا) + وهو (= نیکی) و جمعاً به معنی دارندۀ نیکی. (بارتلمه 738). این نام در پهلوی دارای و داراب خوانده شده و در ادبیات اسلامی دارا وداراب و داریوش آمده است. سه تن در سلسلۀ هخامنشی بدین نام خوانده شده اند: داریوش اول یا داریوش بزرگ پسر وشتاسپ، داریوش دوم پسر اردشیر اول، و داریوش سوم پسر آرسان و نوادۀ داریوش دوم (336-330 قبل از میلاد) واوست که مغلوب اسکندر شد. رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین و هر یک از این سه کلمه در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
عود، (صحاح الفرس) :
تا صبر را نباشد شیرینی شکر
تا بید را نباشد بوئی چو داربوی،
رودکی (از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(رِ مُ)
پایتخت. دارالملک. مرکز فرمانروایی:
دار ملک خویش را ضایع چرا باید گذاشت
مر سپاهان را چرا کرده ست بر غزنین گزین.
فرخی.
، سرزمین:
نخستین بار گفتش کزکجایی ؟
بگفت: از دارملک آشنایی.
نظامی.
، کاخ. قصر:
کلید همه دارملک سلاطین
بزیرگلیم گدایی طلب کن.
خاقانی.
رجوع به دارالملک شود
لغت نامه دهخدا
نوع پوستی از دارچینی، (دزی ج 1 ص 420)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
داربر. دارکوب. (ناظم الاطباء). رجوع به دارکوب و دارتمک شود
لغت نامه دهخدا
نام ناحیه ای از آذربایجان بنزدیکی اردبیل بوده است و در تاریخ زندگی ابونصرمملان ممدوح قطران تبریزی نام آن آمده است و قطران در چکامه ای ضمن ستایش او گفته است:
وغاش را بس، پیکار اردبیل، دلیل
هنرش را بس پیکار دارموی بیان،
(از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 709)
لغت نامه دهخدا
مرگ موش، ارسنیک، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرغی که با منقار درخت را سوراخ میکند، (آنندراج)، رجوع به داربر شود
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
دهی از دهستان قوره تو بخش مرکزی شهرستان قصرشیرین در 15هزارگزی شمال خاوری قصرشیرین. و کنار رودخانه قوره تو و مرز ایران. تپه ماهور. گرمسیر و دارای 50 تن سکنه است. آب آن از رودخانه قوره تو. محصولات آنجا غلات، دیم. لبنیات. راه مالرو دارد و در تابستان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نارخوک
تصویر نارخوک
خشخاش کوکنار، افیون تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست کوچک از راسته بر شوندگان که در همه قاره ها (باستثنای استرالیا) زندگی میکند. پرهایش سیاه و سفید و زرد و سبزاست و مانند طوطی با پنجه از ساقه و شاخه های درخت بالا رود و با منقار خود حشرات را از زیر پوست درخت خارج کند و خورد دار توک درخت سنبه داربر دارشکنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارکوک
تصویر نارکوک
کوکنار، افیون تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد بک
تصویر داد بک
متصدی عدلیه رئیس قضات امیر داد میر داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد ور
تصویر داد ور
عادل، دادگر، دادرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربوی
تصویر داربوی
چوب عود شاخه عود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارخور
تصویر دارخور
درختی که آنرا پیوند نکرده باشند، شاخه نو نشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارکوب
تصویر دارکوب
مرغی که با منقار درخت را سوراخ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارکوک
تصویر نارکوک
کوکنار، افیون، تریاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داربوی
تصویر داربوی
چوب عود، شاخه عود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارکوب
تصویر دارکوب
پرنده ای که بر تنه درختان می نشیند و با منقار محکم و بلند خود از کرم های موجود در آن تغذیه می کند، درخت سنبه، دارشکنک
فرهنگ فارسی معین
کود و خاکی که در اثر پوسیدن تنه و برگ درخت به وجود می آید
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک درخت، جیرجیرک
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که در کنار بوته ی خیار یا لوبیا یا انگور فرو کنند تا
فرهنگ گویش مازندرانی
به طور ماندگار، تا دیر وقت
دیکشنری اردو به فارسی